واقعیت کجا تازه تر بود؟ من که مجذوب یک حجم بی درد بودم .یک نفر باید این حجم کم را بفهمد، یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید ،می آیی خدا ؟ دلم برایت تنگ شده است .برای تو خدای دلم، خدای وجودم، برای تو دلم تنگ شده است ،دیر زمانی است که سکوت کرده ای ،خدا عاشق طوفان پس از این آرامشم
چیزی بنویس حرفی بزن این بار نپرس ، تو بگو " چه خبر؟"
من هر روز تلاش می کنم که در خا طرم بمانی و شیطان هر روز تلاش می کند که فراموشت کنم
خدایا بیا که تویی تنها مرحم زخم هام
__ __ __ __ __
خورشید به اوج گرمایش رسیده بود
گرم گرم
رفتم قدری درون آفتاب بگردم
دور شدم در خاطره های خوشایند
رفتم تا وعده گاه کودکی و سادگی
تا وسط اشتباهات بچگی
تا همه ی چیزهای محض
رفتم نزدیک احساس های ناب
پای گریه های تلخ نشستم
حیرت زده نگاه می کردم جستجو می کردم
خاطرات مو به مو رد می شدن و من پر می شدم از تنهایی
دیدم قدری چهره ام گرفته است
خندیدم و برگشتم
آفتاب زیر ابرها پنهان شده بود
دیگر گرم نبود
بادها بادهای سرد شروع شده بودند
بار دیگر امروز باد همه خاطرا ت تلخ را با خود برد
ساعتی گذشت و دوباره ابرها کنار رفتند
ناگهان دوباره آفتاب شد و گرما چه لذت بخش است
بدون خاطرات تلخ!
شاد باشین
یا حق
گلهای شما()