خدا
آسمان
ماه کامل
دریا
ساحل
همه چیز هست و روحت آماده ی آماده
واسه پرواز به خاطرات
تنها نشسته ای
فکرمی کنی به روزهای دورشده
و در آخر یک لبخند تلخ بر لب می زنی و سری تکان می دهی ...
و حالا ...
فقط یک جمله (و ناگهان چه زود دیر می شود )
****************************
کنار مشتی خاک در دور دست خودم تنها نشسته ام برگها روی احساسم می لغزند
روی دشتی دور افتاده
آفتاب بال هایم را می سوزاند
و من در نفرت بیداری به خاک می افتم
کسی رو خاکستر بال هایم راه می رود
دستی روی پیشانی ام کشیده شد من سایه شدم
تو هستی ؟
دیر کردی : از لالایی کودکی تا خیرگی این آفتاب انتظار تو را داشتم
در شب سبز شبکه ها صدایت زدم در سحر رودخانه و حالا
در این عطش تاریکی صدایت می زنم
این دشت آفتابی را شب کن
تا من راه گمشده را پیدا کنم و در جای پای خودم خاموش شوم
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری چه بی تابانه تو را طلب میکنم
و اما فاصله تجربه ای بیهوده است.
*************************************
چشمهایت را بگشا و دقیق بنگر
در تمام صورت ها صورت خودت را می بینی
و دقیق گوش کن
در تمام صداها صدای خودت را می شنوی
شاد باشین
یا حق
گلهای شما()