نمی دونم این ثانیه شمار ساعت اتاقم توی این سکوت نیمه شب چی از جون من میخواد هی ناله میکنه .
نمی تونستم داد بزنم و به قول یکی از دوستام بگم زهر مار اومدم اینجا با خط درشت بنویسم
زهرررررررررررماررررررررررررر
ای بابا بسه دیگه ، خسته نشدی از این کار تکراری ؟هی تیک تاک تیک تاک ، باید به فکر یه ساعتی باشم که ثانیه شمارش ناله نکنه .
یه بیت شعر که از سر شب هی دارم با خودم تکرار میکنم ،کجا خوندم که افتاده سر زبونم نمی دونم، اما قشنگه.
می نویسم براتون با اینکه می دونم از بس دیر به دیر می نویسم دیگه کمتر به وب لاگم سر میزنید .
این هم همون یک بیت شعر قشنگ
(یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود, دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود.یاد باد آن روزگاران یاد باد )
همیشه شاد باشین و سلامت
یا حق
گلهای شما()