شاپرک می دانی ؟
پشت آن دیوار
یک قاصدک است
من به تو میگویم
قاصدک هیچ ندارد که فدای تو کند
او فقط منتظر است
خبری از تو بگیرد ،برود
چه کند ،قاصدک است
(شعر از استاد خوبم دکتر شهریار جعفری منصور)
-------------------------------
سلام دوستای خوبم
امشب دلم می خواد پستی که برای تولدم گذاشته بودم رو دوباره آپ کنم ، دلتنگم و می خوام امشب یادی از پدرم کرده باشم .
چقدر سخت است که انسان باشی و از احساس سرشار
نمی دونم چرا انقدر دلم گرفته، دل تنگم و این دلتنگی غمگینم کرده .
وقتی که چشمانم را گشودم و نفس کشیدم یه کودکی بودم پاک و معصوم مثل همه ی بچه هایی که پاک و معصوم هستن .دستانم رو حتما پدر در دست گرفت و گونه ام را حتما مادر بوسید ، چه حس زیبایی ، چه آرامشی ، آرامشی که دوست دارم باز هم تکراربشه .
گمان می کنم گناه کرده ام ، گمان می کنم خیلی گناه کرده ام.
نمی دونستم که با به دنیا آمدنم گناه کردم ، گناه کردم که به دنیا آمدم و شروع کردم به نفس کشیدن ، نفس کشیدم و با هر نفس به واقعیت های تلخ روزگار پی بردم تا رسیده ام به الان به امروز ، امروز که از من خیلی دوره .
امروزی که همیشه با من بوده و هست و می خواد منو به آینده برسو نه . امروزی که هرروز از گذشته هام دورو دورتر می شه. امروزی که گذشته هاش سختی ها کشید . از دیروزهایم تا امروز خیلی بزرگ شدم انقدر که میان کودکی هام ته نشین شدم و حالا که با تمام نیرویم بر روی پاهام ایستاده ام بعد از مدتها احساس می کنم که خیلی سنگین شده ام خیلی ، وای که چقدر من بدم . زندگی اولش زیباست ، می گردی و می خوری و می گی و می خندی و شادی چون یه بچه ای ،تشنه ی محبت (پدر) و مادری که می بینی کنارت هستن ، پدری که دوست داری کنارت باشه و دست نوازشش روی سرت باشه ، همیشه می گفتن پدر سنگ صبور دختره راست می گفتن ؟
آره تا بچه ای غصه ای نداری چون خیلی چیزا رو نمی فهمی اما تا وقتی که بچه ای ، یه کم که بزرگتر می شی، یه کم که بیشتر می فهمی و احساس می کنی ، وقتی وارد سختی ها می شی اولش نمی فهمی که این دنیا چی به روزت میاره ، مدام این روزگار نامرد از پشت بهت خنجر میزنه ، می زنه می زنه می زنه تا اینکه می بنیی که تمام تنت پر شده از جای زخم هایی که بهت زده و رفته ، هر چی می گذره نامردمی ها بیشتر می شه ، روزگار نامردتر میشه .
گاهی فکر می کنم انقدر مرده ام که هیچ چیز نمی تونه مردنم را ثابت کنه و آنقدر از این دنیا سیرم که روز مرگم را جشن می گیرم و اگر این دنیا را دوست می داشتم روز تولدم نمی گریستم .
برای پدرم .....
رو شونه های بادبادکم
دل تنگی هام سوارشده
بادبادکم سنگین تر از روزهای انتظار شده
برات نوشتم رو تنش از غم نازدونه ی تو
سپردمش به دست باد تا برسونه خونه ی تو
بابایی جون عروسکت خیلی دلش تنگه برات
بیا دلش تنگه واسه نوازش و لالایی هات
خودت میگفتی واسه تو بین گلها ، نازگلکم
یادت میاد گفتی برات قشنگترین عروسکم
حالا ببین منو ببین نوازشی نیست رو سرم
لالایی خوابم شده حدیث بغض مادرم
بابایی جون عروسکت به خدا خیلی دلش تنگه برات
بیا دلش تنگه واسه نوازش و لالایی هات
خودت می گفتی واسه تو بین گلها ، نازگلکم
یادت میاد گفتی برات قشنگترین عروسکم
بخون غم دلتنگیمو از تو چشمای بادبادکم
بیا ببین برای تو هنوز همون عروسکم
بخون غم دلتنگیمو از تو چشمای بادبادکم
بیا ببین برای تو هنوز همون عروسکم ؟
پدرم رفتی و فقط خاطره هات موند برام...
دوستت دارم...
روحت شاد
27اسفند ماه 89
گلهای شما()