جمعه یک روز عجیبی است که من می گویم حالتی بین نشستن و پریدن دارد
غم و بی حوصلگی ؟.. شایدم دلتنگی
جمعه یادت نرود تعطیل است .
نبودن تنت کنارم
واسه من فرقی نداره
اینو بارها به تو گفتم
یکی بود که عاشقت بود
خواستی بره و تنهات بزاره
(غروب بود
آنی بود
درها وا شده بود
برگی نه
شاخی نه
باغ فنا پیدا شده بود
مرغ مکان خاموش
این خاموش
آن خاموش
خاموشی گویا شده بود
آن پهنه چه بود ؟
با میشی ، گرگی هم پا شده بود
نقش صدا کمرنگ
نقش ندا کمرنگ
پرده مگر تا شده بود ؟
من رفته ، او رفته ، ما بی ما شده بود
زیبایی تنها شده بود
برای او هر رودی ، دریا
هر بودی ، بودا شده بود
می رفتیم و درختان چه بلند
تماشا چه سیاه شده بود
راهی بود از ما تا گل هیچ که پیدا شده بود)
" و حالا سال میان دو پلک را ثانیه هایی شبیه راز تولد بدرقه کردند "
تمامش همین بود
دیگه وقت رفتنه
گونه هام بازم شده خیس
چه لبخندی زدی به گریه ی من
عزیزم گریه که خندیدن نداره
دیده ها و شنیده ها اذیتم می کنه اما ...
اینم برای تو
از خدا می خوام که تو دنیا حسرت و غمی نباشه تا روزگار تو رو غمناک ببینه .
گلهای شما()