من امروزکنار فاصله هایمان نشستم
و فکر کردم که شاید
قرار می گرفت با تو
این دل بی قرار من ...!
و آرام می گرفت چشم تو با بی قراری های من ....!
اما دیدم انگارکه دیده نمی شه ، شده یه دیوار حس من ...
گفتم می رم شاید که معجزه بشه
شایدپیدابشه یکی که قدر چشماتو اون بدونه ، یکی که بیشتر از من قدر دستاتو بدونه
رفتم که حرف تلخ تو زندگیت کمتر بشه
خواستم اگه حرف تلخ شنیدی از جانب من نباشه
یکی بیادکه حرفاش واسه تو مزه ای از تلخی نباشه
خداکنه دلت بشه آروم و چشمت یه بهار
میسپارمت به اون خدا که یه قلب مهربون به تو داد @};-
یا حق
گلهای شما()