سفارش تبلیغ
صبا ویژن

| >شناسنامهآرشیو وبلاگ | R.S.S |





ماهِ پنهان





فریاد
یه آشنا
شکسپیر میگه: خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد.
پروفایل یه آشنا

مطالب تازه
زیادی
تیک تاک تیک تاک
شوخی یا جدی واسه تو
آدمی و آدمیان
???? دلتنگ ????
روئیا ،‏زندگی ،‏عشق
...
غمت سربه سر دل می زاره
اینجا چه کار می کنم !
قربونت برم خدا
دیدن سخته ،دیدن خیلی چیزا سخته ،خیلی سخته وقتی می بینی و می بینی
[عناوین آرشیوشده]
آرشیو وبلاگ
ماه پنهان
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
آبان 88





سه شنبه 88/1/4 ساعت 12:15 صبح

بازم یک سال گذشت و بازم روز تولدم رسید یعنی هنوز که نرسیده تا 35دقیقه دیگه میرسه و من 26 ساله می شم  سالها و ماه ها و روزها به سرعت می گذره 

 بازم یه جمله ی معروف به ذهنم می رسه (( این قافله ی عمر عجب می گذرد !!))

فرقی نمی کنه بالاخره که باید بگذره پس تولدم مبارک

دوستای عزیزی که به وب لاگم سر زدید و با یادگاری های که از خودتون گذاشتید خوشحالم کردید برای تک تک شما دوستان آرزوی موفقیت می کنم . شاد باشین و بی غم

88/4/8 ساعت 23:25دقیقه

******************************************

پناهم بده ای صدای شبانه

پناهم بده ای غزل ای ترانه

پناهم بده ای غم خوب اهلی

پرم کن پر از گریه ای بی بهانه

پرم کن از حسی که دیدار یک گل

پر وبال پروانه را می گشاید

پرم کن پر از حال خوب چکاوک

در آن لحظه که دلنشین می سراید

من از جنس برگم من از نسل باران

پناهم بده ای سرآغاز رویش

من از سمت عشقم ، من از روح هستی

پناهم بده ای صفای نیایش

بیا عشق بیا عشق به ایثار ازخود گذشتن پناهم بده

بیا عشق بیا عشق به دنیای دیوانه گشتن پناهم بده

 

 

 

پناهم بده

 

بگو ا زکدامین قبله می آِیی.... ؟

 قبله سبز آرزوهایم... ؟

 نه مگر وقت رفتنت نگفتی .... می روم با غروب می آیم ؟

بعد از تو لحظه های دلتنگی را پنجره پنچره نگاه شدم ..........

شب که شد اشکها مرا ربودند و رفتم و هم نشین آه شدم ......

همه جاده های خاک آلود می شناسند انتظارم را .........

در دل خود برای همدردی گریه کردند روزگارم را......

نکند شهر شرقی خود را ای سفر کرده برده ای از یاد ؟

یا که شاید سپرده ای دیگر غربتم را به هرچه باداباد ......

بی تو ای مهربانتراز خورشید ...فصل هایم همه زمستانست

بی تو اینجا بهار هم حتی ....چشمهایش همیشه بارانی است ........

همه هر آنچه که از دل و دستشان بر می آمد کردند

کوتاهی اما نه

خواهر ، خواهری ...........

.برادر ، برادری............

رفیق ، رفاقت ...........

دشمن که نه (هیچ کس دلش را کف دستش ننهاده ) بگذریم .باری حرفها شنیدم ، دشنام ها ،زخم ها زدند و زخمه ها

همه و همه

هیچ کس کم نگذاشت ، کم فروشی هم نکرد .تنها نمی دانم چرا این همه را باور نمی کردم و ندارم و هنوز هم !!!!!!!

شاید براستی اینجا پری شان سزاوار این همه بود و هست و من نمی دانستم

اما این را خوب می دانم

که همه هرچه دارم از توست

من اگر می توانستم دست به دست تو می دادم

من اگر می توانستم با نگاه تو همسفر میشدم

من اگر می توانستم دست در دست تو رقص بی پایان را من با تو آغاز می کردم

من اگر می توانستم...

 

اگر می توانستم

 

 

با آرزوی سالی خوب و خوش برای شما دوستان عزیزم

شاد باشین ،‏یاحق



گلهای شما()



44213 :کل بازدیدها
6 :بازدید امروز
2 :بازدید دیروز