مرداب اتاقم کدر شده بود
ومن زمزمه خون را در رگهایم می شنیدم
زندگی ام در تاریکی ژرفی می گذشت
این تاریکی طرح وجودم را روشن می کرد
ناگهان
در باز شد
و او با فانوسش به درون وزید
زیبایی رها شده ای بود
و من دیده به راهش بودم
رؤیای بی شکل زندگی ام بود
عطری در چشمم زمزمه کرد
رگهایم از تپش افتاد
همه ی رشته هایی که مرا به من نشان می داد
در شعله ی فانوسش سوخت
زمان در من نمی گذشت
شور برهنه ای بودم
او فانوسش را به فضا آویخت
مرا در روشنی ها جست
و به من راه یافت
نسیمی شعله ی فانوس را نوشید
وزشی می گذشت
و من در طرحی جا می گرفتم
عطری در گرمی رگهایم جابه جا می شد
در تاریکی ژرف اتاقم پیدا می شدم
پیدا برای که ؟
برای او
او تنهاترین (( من )) است
واو نزدیکترین (( من)) است
واو رساترین (( من )) بوده و هست ، ای ((من )) سحرگاهی ، پنچره ای بر خیرگی دنیای سرانگیز
هزاران گل زیبای بلوری از جنس دلت تقدیم به تو باد
شاد باشین
یا حق
گلهای شما()