اين روزا واسه من روزاي ....خب اينطوريه گاهي ...دنياست ديگه چيکار ميشه کرد....
مطالب خوبي مينويسين...
من هرگز از خود سخن نخواهم گفت، من کوله بار سنگين تر و بزرگ تر خويش را بر دوش هاي ناتوان تو نخواهم نهاد، من مي کوشم تا تو کوله بارت را به زمين افکني چگونه با گفتن از خويش آن را سنگين تر کنم؟؟
بار سنگين و خشني را که شانه هاي نيرومند و پر طاقت و پير مرا به درد آورده است و مجروح کرده ، بر شانه هاي ظريف و شکننده ي تو بگذارم؟؟
من از خودم نمي گويم، تو را بيشتر آزار نخواهم داد، تو اکنون بار سنگين اندوه خويش را بر دوش داري و مي دانم که هر لحظه سنگين تر و طاقت فرسا تر خواهد شد، من بايد تو را دل دهم، نيرو دهم تا در زير فشار بي رحم و خشن آن به زانو در نيايي، آن را بکشي، ببري، نه، آن را از دوش بيفکني، پرت کني و سبکبال و آزاد و آسوده گردي، بي رنج، آرام، شاد و خوشبخت...
معلم شهيد، علي شريعتي...
سلام دوست عزيز
وبلاگت قشنگه
موفق باشي
سلا
خوبي عزيز
اژت خيلي خوشكل بود
دوست داشتم زودتر بيام ولي نتونستم
خدا نگهدار باي
سلام دوست دوست داشتني
باحضور گرمت بچه هاي تام (تفكر-ايمان-محبت) رو شاد كردي
.
حس ميكنم غمي رو دلت، چرا ؟!
شادي هات چون اعداد بي انتها باد
سلام
به ما سر بزن
سلام رزيتا خانم خوبي
ببخشيد دير اومدم
خيلي خيلي شعرت زيبا بود
فدات
ممنون كه خبرم كردي بازم بيا خوشحال ميشم
لاويو باباييييي
صدايت كردم
انتظار كشيدم
ولي افسوس.....
سلامدوست خوبم
اميد وارم حالت خوب باشه من كه خوبم
از اين كه پيشم اومدي ممنونم
اپت عالي بود فقط حيف كه اول نشدم دفعه بعد حتما اول ميام قول ميدم يه قول زنونه
دلت شاد لبت خندون زندگيت رنگارنگ