ويرانه نه آن است كه جمشيد بنا كرد ويرانه نه آن است كه فرهاد فرو ريخت
ويرانه دل ماست كه با هر نگه تو صد بار بن ا گشت و دگر بار فرو ريخت
نگاه ساكت باران به روي صورتم دزدانه مي لغزد
ولي ياران نميدانند كه من دريايي از دردم
به ظاهر گرچه ميخندم ولي اندر سكوتي تلخ ميگريم
مردن آن نيست که در خاک سيه دفن شوم !
مردن آن است که از خاطر تو با همه ي خاطره ها مهو شوم
غريبانه شكستم ? من اينجا تك و تنها دل خسته ترينم در اين گوشه دنيا
اي بي خبر از عشق، نداري خبر از من روزي که تو آيي نمانده اثر از
اگر با گريه دريايي بسازم
اگر با خنده رويايي بسازم
اگر خنده شود در من فراموش
اگر گريه شود با من هم آغوش
تو را هرگز نخواهم کرد فراموش
از دست فراقت برکي داد برم فريادرس از تو به که فرياد برم
طوفان غمت رشته هستي بگسيخت ياد تو شود ! ياد خود از ياد برم
هرکه آمد دوسه روزي نفسم شددوسه روزي همه کارو کسم شددست آخر نفس من قفسم شددل من در هوس همنفسم شددل من تنگ نگاهشنگهم در پي راهشهمه هوش و هواسم سر جايشبه اميد رد پايشمن به عشقش ز همه دوست گذشتمز همه دوست که سهل است ، من از خويش گذشتممن براي او نوشتمکه " ز تو ، عشق تو و خويش " گذشتممن به ياد آورو آن روز که گفتيکه تويي ، عشق مني ، يار مني" زود نگفتي ؟ "من چه گفتم ؟ تو چه گفتي ؟تو ولي عاقبت عشق نگفتياين چنين گشت دلم در پي عشقشعمر من گشت فداي ره عشقشدل من هيچ نديدست ز عشقشاين از عشق من و اين ميوه کال غم عشقشباز گفتم که دگر باربه دل غمزده ي مرده ي غمدارکه دگر هيچ نبيني تو ز هر يارنبايد که ببيني غم دلدارولي اي کاش دلم باز نميديد دلي راآن دل مرده عاشق دغلي راآن دل مرده بيچاره دلي رادل من ! اين دل من کاش نميديد دلي راباز گفتم که دوبارهنديده که دلم گشته ز عشق پاره ، پارهمي روم من به سرايش پي چارهتا بگم غصه به ايما و اشارهکه چه کرد او
بشکست اين دل من رابه زمين زد همه ي عاقبتم راهمه ي عمر من و عشق من و بود و تنم رانفسم را !!!!!!!
خوشا غلطيدن و چون اشک در پاي تو افتادن اگر روزي به رحمت بر سر خاک من استادي
آدمک آخر دنياست بخنــــد آدمک مرگ همين جاست بخنـــد
آن خــدايي که بزرگش خوانـدي به خدا مثل تو تنهاست بخنــــد
دست خطي که تو را عاشق کرد شوخي کاغذي ماست بخنــــد
آدمک خر نشوي گريه کني کل دنيا سراب است بخنــــد
فکـر کـن فکـر تو ارزشـمند اسـت فکر کن گريه چه زيباست بخنــــد
صبح فردا به شبت نيست که نيست تازه انگار که فرداست بخنــــد
راستي آن چـه بـه يـادت داديـم پر زدن نيست که درجاست بخنــــد
آدمک نغمه آغاز نخوان !!! به خــدا آخر دنـــياســت بخنــــد
من زاده دامان غمم ? هيچکسم نيست جز اشک در اين غمکده فرياد رسم نيست
اي درد بيازار مرا هر چه تواني خوش باش که ميميرم و کس داد رسم نيست
چقدر قشن بود آبجي. دم خودم گرم كه همچين آبجي شاعري دارم. ايول .
بيشتر با اينجاش حال كردم:
از لالايي کودکي تا خيرگي اين آفتاب انتظار تو را داشتم.
سلام
وبلاگه زيبايي داري
خوشحال ميشم به عاشقانه ي من هم سري بزني