• وبلاگ : ماهِ پنهان
  • يادداشت : سال نو
  • نظرات : 21 خصوصي ، 51 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      
     

    مرا کسي نساخت.خدا ساخت

    نه آنچنان که "کسي مي خواست"

    که من کسي نداشتم

    کسم خدا بود.کس بي کسان

    او بود که مرا ساخت آن چنان که خودش خواست.

    نه از من پرسيد و نه از آن "من ديگر"م .

    من يک گل بي صاحب بودم

    مرا از روح خود در آن دميد

    و بر روي خاک و در زير آفتاب

    تنها رهايم کرد

    "مرا به خود واگذاشت".

    لحظات را گذرانديم كه به خوشبختي برسيم

    غافل از اينكه لحظات همان خوشبختي اند

    وقتي که ديگر نبود

    من به بودنش نيازمند شدم.

    وقتي که ديگر رفت

    من به انتظار آمدنش نشستم.

    وقتي که ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد

    من او را دوست داشتم.

    وقتي او تمام کرد

    من شروع کردم.

    وقتي او تمام شد

    من آغاز شدم.

    و چه سخت است.

    تنها متولد شدن

    مثل تنها زندگي کردن است.

    مثل تنها مردن است

    ي که هواي من شده اي

    دم زدن در تو حيات من است

    اي که در گذرگاه عمر. تو را يافته ام

    تو مرا مي سازي و من تو را مي سازم

    تو مرا مي سرايي و من تو را مي سرايم

    تو مرا مي تراشي و من تو را مي تراشم

    تو مرا مي نگاري و من تو را مي نگارم

    من تو را بر صورت خويش مي سازم

    و از روح خويش در تو مي دمم که همانند مني

    که خليفه مني.که امانت دار مني

    اما افسوس.افسوس که تو در زمين نيستي

    تو بر روي زمين نيستي

    زمين از آن ما نيست

    بر روي اين خاک. هر دو غريبيم

    هر دو بي کسيم

    هر دو اسيريم

    خداوندا

    اگر روزي بشر گردي

    ز حال ما خبر گردي

    پشيمان مي شوي از قصه خلقت

    از اين بودن از اين بدعت

    خداوندا

    نمي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا

    چه دشوار است

    چه زجري مي کشد آنکس که انسان است

    و از احساس سرشار است

    سلام زيبا بود ابجي

    دستت درد نكنه خبرم كردي

     <      1   2   3   4