• وبلاگ : ماهِ پنهان
  • يادداشت : خاطرات تلخ
  • نظرات : 19 خصوصي ، 64 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    آن عاشقان شرزه که با شب نزيستند
    رفتند و شهر خفته ندانست کيستند
    فريادشان تموج شط حيات بود
    چون آذرخش در سخن خويش زيستند
    مرغان پر گشوده ي طوفان که روز مرگ
    دريا و موج و صخره بر ايشان گريستند
    مي گفتي اي عزيز ! سترون شده ست خک
    اينک ببين برابر چشم تو چيستند
    هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
    باز آخرين شقايق اين باغ نيستند
    شفيعي كدكني

    شادو سبز باشيد